
دانی کمدین و بارمن مبارز با زنی تنها که ادعا می کند وکیل است ملاقات می کند. او به او یک فنجان چای در خانه تعارف می کند و او فوراً دچار وسواس می شود....

در یک قرار با تری، دانی در مورد استالکر خود صحبت می کند. او سعی می کند مهربان باشد، امید کاذبی به مارتا می دهد که فقط او را بیشتر تشویق می کند....

دانی مدتی از میخانه مرخصی می گیرد و سعی می کند با تری جبران کند. اما مهم نیست که چقدر از مارتا دوری می کند، نمی تواند برای مدت طولانی از او فرار کند....

همانطور که دانی مارتا را به پلیس گزارش می دهد، خاطره یک تجربه دردناک را که او با مردی که سال ها قبل در فرنج ادینبورگ ملاقات کرده بود، ایجاد می کند....

لیز حقیقت را در مورد مارتا میفهمد و از دانی میخواهد که از آنجا نقل مکان کند. این یک شروع تازه برای او و تری است، اما خاطرات او مانع از نزدیک شدن واقعی آنها می شود....

مارتا راه های جدیدی برای رسیدن به دانی پیدا می کند: با آزار رساندن به افرادی که دوستشان دارد. با ناتوانی پلیس در مداخله، او همه چیز را به دست خود می گیرد....

دانی برای اولین بار در زندگی حرفه ای خود احساس می کند که دارد به جایی می رود. تا اینکه او مرتکب یک اشتباه بی دقت می شود که به مارتا اجازه می دهد دوباره به زندگی او منفجر شود....
ارسال دیدگاه